آواز قو

گلبرگهای تنهایی 64

با سلام و نام ویاد خدا *خوشبخت کسی است که از سرنوشت دیگران پند گیرد. *فرصتها مانند ابر میگذرند کاری را برای فردا مگذار که هر روز تکالیف خود را در بر دارد. *حسد زندان روح است و آفت سخن دروغگویی، خدایا ما را از این آفات دور کن. روزها میگذرد و ما همچنان باقی .نمیدانم عاقبت و عافیت در چیست خدایا هر دو را به خیر بگردان. بالاخره بعد از دو یا سه ماه رو تختی هدا سادات به اتمام رسید .البته با کمک هدا سادات و حسنا سادات و سلیقه زیبای هدا سادات بسیار در این روتختی چشمگیر شد و از نظر خودم بسیار زیباست و دیگران نیز آنرا تایید کردن و مرا خوشنود. هداسادات نوشت:مامان شهین من یه هنر مند واقعیه فقط کافیه یه چیزی رو ببینه اگه بلد هم نبا...
29 بهمن 1391

گلبرگهای تنهایی62

باسلام ویاد خدای متعال. روزها ازپی هم میگذرد ،چشم برهم میزنیم ،برگهای تقویم ،همچو برگهای سبز ونارنجی و قرمز وقهوه ای درختان پرپر شده وما ماندیم..........با کوله باری از خاطرات تلخ وشیرین ،و پس از آن هم روزهای،سرد ونیم گرم زندگی....... ولی به امیدی که هست امید واریم  نا امید نشویم......... دیروز بیست ودوم بهمن ، سالگرد انقلاب اسلامی کشورمان ووطن ما بود..خاطرات گذشته ،همه برایم تکرار شد .شرایط زندگی ما ،همه ش با دلهره واسترس میگذروندیم.....شبهای سرد بهمن ودل گرم مردم مسلمان ....اتحاد وهمبستگی مردم ما که زبان زد عام وخاص بود....ایثار وازخود گذشتگی جوانان غیور مملکتمان.....نمیدانم کدامین روز بهمن ماه برای خرید بیرون رفته بودم به چش...
25 بهمن 1391

گلبرگهای تنهایی63

بانام ویاد خدای مهربان....سلام عزیزانم.. امروزهم سه شنبه است ،و یکی از روزهای بسیار خوب خدا....... هر روز خدا ،پر از نعمت وخوبیهاست......ولیکن ،من روز سه شنبه رو خیلی دوست دارم...... میگفتم روز سه شنبه رو خیلی دوست دارم...... بیشتر وقتها ،روزهای دیگه ،هم برایم بسیار عزیزند ،چون روزی است که همه ی عزیزانم دور هم جمعند ،و بدور از هر هم و  غمی باهم به گفتگو و  صحبت وتبادل نظر میپردازند.......روز یک شنبه شکر خدا همه دور هم جمع بودند ،جز سید جمالم که اونم اومد .با بقیه ،کمی همراهی کرد ولی مثل همیشه نبود ،دوباره هم رفت منزل.........تقریبا حال خوبی نداره ....کارهاش بهم گره خورده.......... خدایا همه ی جوونهارو از غم وغصه نج...
24 بهمن 1391

گلبرگهای تنهایی61

باسلامی دوباره ...ویادی از پروردگارم....امروز شصتمین گلبرگم رو قلم زدم................................. بسی ،خوشحالم .....وافتخار میکنم که خدا خودش کمک کرد تا حافظه یاری کند .مشاعرم افاقه کند تا بنویسم..........در ضمن خواستم بگم الان  یکسال است ،که توی این وبلاگ مینویسم......هشتم بهمن سال هزار و سیصدو نود شروع کردم......امروزهم هفدهم بهمن میباشد.......خدایا سپاس...... گاهی اوقات مینوشتم ، ولی راضی نبودم.حالا گرچه بازهم قبول ندارم،ولیکن ازینکه این گلبرگها ر وزی یاد آور مادری باشه....و بماند ونقشی هم نداشته باشه بازهم گفته های منه ،که مدام دلم میخواد بتونم حرفهامو مکتوب کنم....فرزندانم حس کنند که کمیت ایشان برایم دردی بیش نیست......
17 بهمن 1391

گلبرگهای تنهایی60

سلام ویاد حدای مهربان.... امروز سه شنبه است.......من سه شنبه هارو دوست دارم.....اگر هفته رو مثل عمر هر شخصی قسمت کنی ،سه شنبه مثل جوانیه ......اول هفته تا سه شنبه کودکی وخردسالییست.....سه شنبه جوانی و...جهارشنبه وبقیه روزها ایام میانسالی ،وکلان سالی......من امروز باسه شنبه احساس میکنم که جوانم.......جوانم................................... امروز طبق روزهای پیشین از ساعت سه بامداد بیدارم....دیشب نیاز مامانی گفت من پیش مامان شهین میخوابم .به شرط اینکه برام قصه بگی....قبول کردم منم به شرط اینکه قصه رو گرفت اسباب کشی نکنه نصف شبی بره توتخت مامان وبابایی.....ولی بدقول ناقلا دوتا قصه گرفت وبعدهم با تحکم خاص خودش گفت من اینجا خسته میشم بای...
17 بهمن 1391

گلبرگهای تنهایی59

 با سلامی گرم وامید به خدای مهربان ......... زیبا روزی را شروع کردم .زیبا چون ،امید در وجودم ،به انتظار نشسته......انتظار زیباست ،اگر هدف  داشته باشه .چه هدفی بالاتر از وجود مقدش آقا امام زمان.آقا ظهورت را درانتظاریم......رخ بنما ......... امروز یکی از روزهای فوق العاده سرد زمستانی ...وجودتان گرم وباصفاباشه.......این روزها اتفاقت زیادی رخداد .ولی نوشتارش ،خیلی الزامی نیست .ولی برای من ،خیلی آموزنده وزیباست.....به امید روزی که بتونم ،به قلم بکشم......وقتی مطالعه میکردم.از کتاب چهل حدیث به این حدیث برخوردم ...... سجده ی شکر از لازم ترین وبایسته ترین مستحبات است.......(بحار الانوار،ج53،ص1/161،احتجاج،،،،،من برای خودم لازم ...
16 بهمن 1391

گلبرگهای تنهایی58

سلام....نام خدا زینت بخش تمامی نوشته ها ........پس بسم رب الشهدا وصدیقین. عیدتون مبارک......هفته ی خوبی رو پشت سر گذاشتم........ روز شنبه ،میهمان داشتیم برادر همسرم وهمسرشون تشریف آوردند.تا غروب پیشمون بودند.بعداز آن مابردیمشون رسوندیم.....روز یکشنبه ،غروب رفتیم قم مهدیه جان وفاطمه هم باما اومدند/.شب ساعت ١١رسیدیم ،کمی معطلی بابت  خرید واعاده نماز تو،راه داشتیم..دختربرادرم وهمسرشون که پسردایی من هستند،میزبان ما بودند.مدام باهم در تماس بودیم .وقتی رسیدیم اول ورودی شهر منتظربودند بر ای استقبال تشریف آورده بودند ،مارو شرمنده ادب ونزاکت خودشون کردند........................تاباشد که جبران کنیم.....کلی خوش وبش..............شام وپذیرا...
15 بهمن 1391

گلبرگهای تنهایی57

سلام ،بانام خدای مهربان...... صبح آدینه زمستانیتان بخیر. دعا میکنم ،زیراین سقف بلند، هرجا که هستید ،یا که خسته شدید،یاکه خدای ناکرده پر ز غصه شدید..دستی از غیب،به دادت برسه،و چه زیباست که این دست ،دست خدا باشد و بس،زیرا (یدالله فوق ایدیهم) حالا بریم به ادامه مطلب دیروز پنجشنبه ،پنجم بهمن ماه بود.،اوضاع آرام .و همه دنبال ،برنامه ی خودشون..........بعضیها مشغول سپری شدن امتحانات.....بعضیها مشغول کار،بعضیها تعطیلات آخر هفته رو میگذرونند .....از خدا میخوام که ،همه موفق وموءید باشند وخدا کمکشون کنه ،تا سرافر از باشند........ دیرو حال مه یاسم رو پرسیدم، شکر خدا بهتر شده .محمدم رنگ زد مامانی ،حسنا امتحانشو بده شام میان پیش ما،شما...
15 بهمن 1391

گلبرگهای تنهایی56

سلام.......بانام ویاد خدای همیشه مهربان..... عزیزان خوبین؟منم به شکرانه خداخوبم..... دیروز نسرین گفت که مه یاسم از بیمارستان مرخص شده.......میخواستم برم بیمارستان که خبر داد......و گفت امیرطاها رو محمد از مدر سه میاره خونه نگران نباشید.....چون هدا میخواست بره امیرطاها روبیاره...... دیشب ،باباجون رفت مهیاس گلی روسرزد اومد میگفت بچه ام خیلی ضعیف شده سرفه میکنه ولی کمتر..... خدارو شکر بخیر گذشت.   دیشب خیلی راحت نبودم ،بیخوابی وفکر وخیال اذیتم میکنه......با اینکه نسبت به مسائل ،خوشبینم ولی همش مدام نگرانم....چی میشه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ دلم میلرزه.....درون پوسته ی داغ وسوسه ها ونگرانیها دارم میسوزم ....مثل اینکه شخص...
15 بهمن 1391

گلبرگهای تنهایی53

بانام ویاد خدای مهربان سلام ..............امروز هم یکی از روزهای خوب خداست. دیشب رفتیم دیدار یکی از دوستان ،تازه از بیمارستان به منزل برگشته ،ایشان مرا خاله وهمسرم را عمو صدا میزنه.چون از بچگی ایشون وخانواذه اش باما صمیمی بودند.ومن خیلی بهش علاقه مندم ......البته الان دارای خانواده  وعروس هستند .ولی ما هنوز باهم در رفت وآمد هستیم .وایشون از جانبازان جنگ تحمیلی ودفاع مقدس می باشد .اگر یادتون باشه چندی پیش گفتم عروسی فرزندشون توی کوهساران جاده چالوس رفته بودیم،عروسی سالمی گرفته بودند. حال بگذریم.....اینکه مطر ح کردم زجری که این جوون میکشه وسالی یکبار در بیمارستان بقیه الله بسنری میشه وشوک مغزی میبینه..... به امید خدا...
15 بهمن 1391
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به آواز قو می باشد